من از دوردستها میایم . از سرزمینی بسیار دور . از جائی که بذر محبت میکارند و عشق میروید . مرغ عشق زمزمه مهر وعاطفه سر میدهد و ریاحین گوش به آواز او به رقص و پایکوبی میردازند . نسیم آرام آرام بر فراز باغ گل پرواز میکند و من از آن دیار بذر عشق ودوستی آورده ام تا در کویر خشک دلهای بی روح بپاشم و با اشک چشمانم آبیاریش کنم وشبانگاهان برایش قصه عشق بخوانم و تاصبحدم بالای سرش بنشینم و دست به دعا بردارم تا شاید عاطفه بروید و دل عشق را مهمان کند . وهرچه از کین و بیمهری است از دل بیرون ریزد. بازهم شور عشق در فضای خانه دل سایه افکند زنگار از دل زدوده شود وبار دیگر به زندگی سلام کنم سلامی زنده و توام با عشق ..................
یلدا :
امشب ,
پدر بزرگ شاهنامه می خواند : بنام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد .....
مادر بزرگ حافظ می خواند :
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش وزشما پنهان نشاید کرد سر می فروش....
پدر مثنوی را برداشته و با صدایی شیوا می خواند :
بشنو از نی چون حکایت می کند وز جدایها شکایت می کند ....
و مادر با صدایی گرم و دلنواز سهراب می خواند :
من می کنم اناری دانه / می پرد آب انار در چشمم / مادرم می خندد / ریحان نیز / و با خود می گویم : کاش مردم شهر دانه های دلشان پیدا بود
و یلدا ادبی ترین شب سال است .
سلام
مسافری هستم به مقصد بهشت َ در این سفر به دنبال هم راهی میگردم که همسفر م باشد . همسفری متفاوت از دیگران با تفکر بالا و اهل علم و دانش با کوله باری از معرفت که همراهی ام کند شاید در این سرزمین یافتم
موفق باشی
سلام یلدا بهترین شب زندگی من بود..................
ممنونم که بهم سر زدی و شرمنده که اینقدر دیر پاسخ دادم
امیدوارم بازم پیشم بیای همون طوری که من میام
لینکتم اضافه میکنم
موفق و البته آبی باشی
خیلی وقته می خوام برات بنویسم
نمی دونم وقت نمی شه یا ...
می خوام از قصه زندگی اون دو عاشقی بگم
که یکی شون به پای عشق مرد
و اون یکی یک عمر زنده بود
و زندگی نکرد
شاید این شب بلند
بتونم از اول یکی بود یکی نبود
تا آخر کلاغه که هیچ وقت به خونش نرسید بگم
اون که موند شد خود عشق
و از روی مهر به دیو های غصه اش
محبت می کرد و
اونا نمی دیدند اون هر روز
خرد تر و خرد تر می شه
و اون که رفت شد
جاودانه
هنوز هم وقتی اسم
مسافر می یاد
لیلی قصه ما
اشک می ریزه
آنقدر که نمی دونی
چه همدردی باهاش بکنی
از آخرین دست نوشتی که
سوزوندنش
از آخرین نگاهی که
زندان شد
از صبحی که
جنون شد
..
.
.
ناهید عزیزم
دلت به بلندای شب تولدت بلند
و سرشار
از صمیمت و محبت که
همیشه نسبت به همه داری
مثل یه خواهر کوچکتر
دوستت دارم
و برات آرزوی آفتابی ترین روز ها رو دارم !
تولدت مبارک !
دیگر خواب نخواهم دید:
که زمستان است؛
برف سنگینی باریده؛
می دوم در میان جاپاها.
یا آدم برفی ساخته ام.
و می خندم.
دیگر خواب نخواهم دید.
که تو در کنارمی؛
دوستم داری!!؟
یا با هم حرف می زنیم؛
حتی اگر دوستم نداری.
دیگر خواب نخواهم دید:
که دستانم عشق می ورزند.
به رنگها؛ اشیا و سایه ها
یا نقاشی می کنند؛
بدون رنگ؛ بدون امضا.
تمام خوابهایم؛
واقعیت دارند؛
اگر خودم از خواب بیدار شوم
یا ...
-------------------------
ای بابا
ما انگار دیر رسیدیم
کیک تموم شده؟!!!
امیدوارم که سالهای سال شاد شاد باشید
سلام............موفق باشی
مهم نیست که مرگ، چه وقت و در کجا به سراغ من مىآید.
مهم این است که وقتى مىآید، من آنجا هستم، با لبی خندان و با آغوشی باز.
چه کاره ام میان روز ها؟
- آدمی!
در نقش خنده ای تلخ و سرد
--------------------------------
سکوت سنگینی ست
...
..
.
می شود
واژه ها را
قطره
قطره
گریست...
می بینی
این کاغذ
چه قدر
خیس شده ...؟
دلبسته نشو. از این آسمان مسیحی فرود نمی آید. به این آسمان هیچ صدایی نمی رسد بس که گرفته و خاکستری و دور است. کدام موج را می خواهی روی موج دیگر بچینی تا به آسمان برسی؟ موجها در هم می شکنند و فرو می ریزند. چشم به هم می زنی و می بینی همان جا هستی که بودی. پرپر نشو که پر پرواز نیست این. پاره پارهُ بالهایی است که هرگز بر گرده ات نروییده اند. ستاره بر سرت سایه می افکند که بمانی و خورشید را نبینی. آفتاب در چشمت می تابد که تاب نیاوری تا مهتاب دوباره بتابد. دل مبند.
*****************************************
من پزیرفتم که عشق افسانه است، این دلِ دردآشنا، دیوانه است، آرزو دارم بفهمم درد را، معنی برخورد های سرد را، می روم، از رفتن من شاد باش، از عزاب دیدنم آزاد باش، می روم دور از تو با دنیای خود خلوت کنم، باید آخر من بر این بیگانگی عادت کنم
***************************************
سال نوت مبارک
... و آنگاه که نسیم بر چهره مرگ زمستان آویخت، گلها دوباره شکفتند و رودخانه یخ زده به تلاطم در افتاد و بهار آغاز شد...
امیدوارم در پناه یگانه بی همتا سالی سرشار از موفقیت، بهروزی و شادکامی پیش رو داشته باشید.
پاییز اگر آمده باشی،
برگها زرد شده اند دیگر،
از واهمه ی خشاخش آنها که از شاخه جدا مانده اند.
پاییز اگر آمده باشی،
یادمانی از بهار نمی یابی،
که همه در گذر از عطشان تابستان سوخته است.
برگهایی که با بهار آمده بودند،
با پاییز رفتند.
پاییز اگر آمده باشی،
زمستان در انتظار تست،
می رسد پیش از آنکه امید به بهاری باز جوانه زند.
++++
بهار نو مبارک
++++
جغد بارون خوردهای تو کوچه فریاد میزنه
زیر دیوار بلندی یه نفر جون میکنه
من اسیر سایههای شب شدم
شب اسیر تور سرد آسمان
پا به پای سایهها باید برم
شب به شب تا مرز تاریک جنون
دلم از تاریکیها خسته شده
همهی درها بروم بسته
SAlam doste aziz
be man sar bezani khoshhal misham:X