همراه با خورشید

خداوند هر روز - همراه با خورشید - لحظه ای را به ما می بخشد که در آن می توانیم هر آن چه را که ما را نا شاد می کند ، دگرگون کنیم .

هر روز می کوشیم وانمود کنیم که این لحظه را نمی فهمیم ، که وجود ندارد ، که امروز مانند دیروز است و همچون فردا خواهد بود .

اما هرکس به روز خود توجه کند ، آن لحظه ی جادویی را کشف می کند . این جادو می تواند در همان لحظه ای

نهفته باشد که بامدادان ، کلیدی را قفل در می چرخانیم ، در لحظه ی سکوت بعد از شام ، در هزار و یک چیزی

که مشابه می نمایند . این لحظه وجود دارد - لحظه ای که در آن همه ی توان ستارگان به ما می رسد ، و می گذارد

 معجزه کنیم .

خوشبختی گاهی یک برکت است - اما معمولا یک فتح است . لحظه ی جادویی روز یاری مان  می کند تا دگرگون شویم ،

وادارمان می کند به جست و جوی رویاهامان برویم . رنج خواهیم برد ، لحظه های دشواری خواهیم داشت ،

مایوس می شویم - اما همه ی این ها گذرایند و اثری بر جا نمی گذارند . و در آینه ، می توانیم مغرورانه و

با ایمان به گذشته ینگریم .

بد بخت کسی که می ترسد خطر کند . چون شاید او همچون کسی که رویایی برای دنبال کردن دارد ، با نومیدی و

یاس رنج روبه رونشود . اما هنگامی که به گذشته می نگرد - چرا که ما همواره به گذشته می نگریم - آوای قلبش

را می شنود که : با معجزاتی که خدا در هر روز تو کاشته بود ، چه کردی ؟ با استعدادهایی که پروردگارت به تو

سپرده بود ، چه کردی ؟

در گودالی دفن شان کردی ، چون می ترسیدی از دست شان بدهی . پس میراث تو این است :

یقین که زندگی ات را به هدر داده ای .

بدبخت کسی که این واژه ها را بشنود . چون در آن هنگام به معجزات ایمان خواهد آورد ، اما لحظه های

جادویی زندگی گذشته اند .

 

کار رودخانه پیدرا نشستم و گریستم........

من با قلبم

پدر
چرا بمن آموختی
که قلبم را
برای  روزهای صداقت
نگهدارم؟
من با قلبم
تنها مانده ام......

موج یا نهنگ

موج یا نهنگ

 

 

کدام آخر قهرمان این دریاست؟

نهنگ؟

انکه به یک دم تکانیدن آرام

به کام مرگ کشد کاروان قایق را

و با پراندن سر سوی راست یا چپ خویش

دویست ماهی را یکدهن فرو بلعد

و یا که موج؟

همان سر کشیده پر شور

که مشت کوب کند هر چه کشتی گمراه

و تف زند بر رخ هر چه بندر مغرور

نهنگ یا موج؟

 

جواب این تجربه این است.

نهنگ

چرا که موج اگر بادی از برون نوزد

فناست تا چه رسد به اینکه قهرمان باشد