راستی یکی میگفت خدا که سالهای سال کهکشانها رو آفرید فکر کرد که خیلی خوش خواهد گذشت بعدش نشست و نشست دید نه کسی هست که یادش کنه نه چیزی هست که شادش کنه همه سیاره ها و ستاره ها خاموش و بی احساس اند . بعدش چون دنیا از همشون گرد و خوشگل بود اومد چندتا دایناسور و نهنگ و کرم خاکی رو خلق کرد تا یه تنوعی باشه دیگه . ولی باز هم اینها قانعش نکرد که تصمیم گرفت چیزی اختراع کنه که اندِ آفرینش باشه و اونهم چیزی نبود جز آدم ! آخ قربون این آدم برم که چه کارهایی بلد شده که کل کائنات رو حالا دیگه سرگرم کرده است .
روزگاری با هزار مصیبت دو تا سنگ رو بهم زد تا آتیش درست کنه حالا انرژی هسته ای رو به رخ میکشه . فکر نمیکنین روزی برسه که همین آدم خدا را از کارش پشیمون کنه !
امروز هم داره کم کم به آخرش نزدیک میشه . شاید به من مربوط نباشه که در هر ثانیه از امروز چند نفر مردند ، چند نفر زنده شدند ، چند نفر ایدز گرفتند ، چند نفر جشن گرفتند ، چند لیتر اشک ریخته شد ، چند کتاب فحش داده شد. چیزی که به من مربوط بود یک آفتاب پائیزی ، یک میز و صندلی ، ده بیست تا خاطره ، دو سه تا افسوس ، چند تا خوردنی ، پنج شیش تا دیدنی و چند ساعت خواب با رویاهای تمام نشدنی !
من امروز مجبور بودم که چیزی بنویسم و اصلاً هم دوست نداشتم که مثلاً بنویسم امروز روز خاصیه برام ، نه اینکه ناشکری کنم بگم گور پدر زندگی ! نخیر ، بلکه دوست داشتم امروز یه کاری انجام داده باشم .
(یک سرقت متنی ازhttp://kiyafar.persianblog.com/ که حرف دل خودم بود)
سلام