این شعر برای کسی نیست

این شعر برای کسی نیست
این جمله به ذات خود قائم است

این حادثه شگرف
معجزه وار اتفاق می افتد
بی هیچ دلیلی
بی هیچ دلالتی
شعری سروده ام
وقتی حرفم را نمی فهمند
حرفی گفته ام
آنگاه که بر لب بام ایستاده ام
هر کلمه معنای دیگری دارد
هر سنگریزه دعوتی است به اتفاق
ما را از حقیقت گریزی نیست
ما را از ندانستن گریزی نیست
خالی از هر گونه نشانهء بودن
عاری از هر گونه علاقهء شدن
باری به دوش ندارم
من راههای نرفته می روم
در این دنیا
از ماهی پرواز
از پرنده شنا می آموزم
من کتیبه ام را بر دریاها تیشه میزنم
از گلها زجر می کشم
از بی رنگی طرح
از آجر خرابه می سازم
از کلمات شعر
من از خط پایان شروع کرده ام
من به طرف نقطه آغاز می دوم
به آفرینش یک لبخند
به پایان لبخندها می اندیشم
از جنگل یک برگ
از دریا یک قطره می بینم
از حرفهایم یک شعر
از شعرهایم یک کلمه
از کلماتم یک حرف می خوانم
اما این پایان شعر نیست
این شعر تمام نمی شود

این گناه بزرگی است که انسان خوشبخت نباشد......ماکس مولر

نظرات 6 + ارسال نظر
سفر کرده چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:51 ق.ظ http://safarkarde.blogsky.com

مردم این شهر مرا نمی فهمند
باید رفت

مریم یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:21 ق.ظ http://baan3117.blogfa.com

این شعر برای کسی نیست
من برای خود می نویسم
برای هیچ کس

تو
فقط می توانی
عابر بی منتهای شعر من باشی

یک ستاره
که بی نشان می ماند
ولی از ماندن
حرفی نمی زند

تو می توانی
باشی هنوز
ولی باران که تمام شد

من به شهر خود می روم
و تو باید
راهی شوی

من راه های نرفته می روم
سرگردانی مرا
طاقت تو نیست

من شعر می خوانم
شعر های که
تو آن ها را می شنوی
و من آنها را
زندگی کردم

سرگردانی مرا
طاقت تو نیست اما
بگذار آخرین
غزل گوی
شب های تو باشم

علی سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:44 ق.ظ http://yahagh.parsiblog.com

سلام. اینجا خیلی زیباست .
موفق باشید. یاحق.

بابک پنج‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:26 ق.ظ http://kordaneh.blogfa.com

ممنون که دو ماه قبل به من سر زدین. فهمیدین من چقدر آپ هستم. من با اسمتون از اون مطلب استفاده هم کردم. باز هم به من سر بزنید. منم زود به زود میام. همیشه موفق باشین
من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش

هادی یکشنبه 13 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:13 ب.ظ http://www.mrhadizadeh.blogsky.com

این شعر برای کسی نیست
--------------------------------

یک لحظه آرامش
بید مجنون، زیر بال خود، پناهم داده بود !
در حریم خلوتی جانبخش، راهم داده بود

تکیه بر بال نسیم و چنگ در گیسوی بید !
مسندی والاتر از ایوانِ شما هم داده بود

شاه بودم، بر سر آن تخت، شاهِ وقتِ خویش
یک چمن گل، تاافق، جای سپاهم داده بود !

چتر گردون، سجده ها بر سایبانم برده بود
عطر پیچک، بوسه ها بر پیشگاهم داده بود !

آسمان، دریای آبی،
ابرها، قوهای مست !
شوق ِ یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود !

آه ! ای آرامش جاوید ! کی آئی به دست ؟
آسمان، یک لحظه، حالی دلبخواهم داده بود !

مریم پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:32 ب.ظ

فکر کنم شیرینی یه مونیتور نو
پست جدید باشه
نه؟
دلم کوچولو شد !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد