در جواب علی چه خواهد گفت؟

مرد می رفت و همچنان مبهوت که زمان با زمین چه خواهد کرد
ادمی این مسافر برهوت ، با شبی اینچنین چه خواهد کرد
یک طرف شاهراه روشن نان، یک طرف کوی مبهم ا یمان
بر سر این دو راهه تا انسان با غم نان و دین چه خواهد کرد
چشمها منتظر ، نفسها حبس، خیره در بام رستگاری تا
عشق بر نردبان مذهب در ، پله ی اخرین چه خواهد کرد
مثل یک گله گرگ بی احساس، همه ی شهر در کمین همند 
این هراسان که ان چه خواهد برد،ان گریزان که این چه خواهد کرد
از سلیمانمان که مردیم و دست موری به دانه ای نرسید
منتظر مانده ام ببینم تا اهرمن با نگین چه خواهد کرد 
مانده ام خوش نشین کوفه ی ما در جواب علی چه خواهد گفت
سفره ی هفت رنگمان فردا ، پیش نان جوین چه خواهد کرد

 

عاشقان عیدتان مبارک باد

عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت      بس شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت ....

 

 عید بر عاشقان مبارک باد       عاشقان عیدتان مبارک باد

پیشاپیش تبریک مرا بپذیرید...........

معنای حقیقی عشق .

آدمها به هم گل می دهند . چون معنای حقیقی عشق در گل ها نهفته است. کسی که سعی می کند صاحب گلی شود پژمردن زیبایی اش را هم می بیند. اما اگر به همین بسنده کند که گلی را در دشتی بنگرد ، همواره با او می ماند . چون آن گل با شامگاه ، با غروب خورشید ، با بوی زمین خیس و با ابرهای افق آمیخته است.

 

اشکی در گذرگاه تاریخ

از همان روزی که دست حضرت قابیل ،گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرده بود ، گر چه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
گر چه آدم زنده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب ، گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ آدمیت برنگشت
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است ،سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آلودگی ، پاکی ، مروت  ابلهی است
صحبت از عیسی و موسی و محمد نابجاست ،قرن قرن موسی چمبه هاست
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیز ،حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام که زهرم در پیاله ، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم ؟؟؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان می کنند
دست خون آلوده را در پیش چشم خلق پنهان می کنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا ،آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور،در میان مردمی با  این معصیتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است