زندگی را دوست میدار

نمیتوانیم آنگونه که دیگران می گویند ، باشیم .
باید به خود گوش فرا دهیم .
جامعه ، خانواده ، دوستان و همراهان ،
هیچ یک نمی توانند بگویند که چه کنیم .
تنها ماییم که می دانیم و تنها ماییم که می توانیم ،
آنچه برای ما نیکوست در پیش گیریم .
پس هم اکنون ،
آغاز کن .
باید سخت بکوشی ،
باید از سدهای بسیار گذر کنی ،
ناگزیری با قضاوت مردم بسیاری رو به رو شوی ،
و نا گزیری که لاقید پیشداوریهایشان را نادیده بگیری ،
اما ...
هر آنچه می خواهی می توانی بدست آری ،
اگر چنان که باید بکوشی ،
پس بی درنگ آغاز کن !
و زندگی را آن گونه که اندیشیده ای ،
بدست خواهی آورد .
و به آن عشق خواهی ورزید .

کاش همه ما بدون اینکه بخواهیم حرفامون رو با هزار تا دلیل و بهانه به هم بگیم ، از دل هم با خبر بودیم ، اونوقت خیلی از کارا برامون آسونتر می شد ... اونوقت نمی خواست چیزی رو از همدیگه پنهون کنیم ، اونوقت بیشتر کارا بهتر پیش می رفت ، اونوقت خیلی از مشکلاتمون حل می شد ، اونوقت زندگی قشنگتر می شد ...


این جمله چقدر زیباست : " خدا همیشه با ما آشتیه "
من که از شنیدنش لذت بردم ... خدا همیشه با ما آشتیه ، خیلی به ما نزدیکه ، هر طرف که سر بچرخونی و نگاه کنی ، فقط کافیه با چشم باز ببینی ... ولی نمی دونم چرا بعضی وقتا اون دور دورا دنبالش می گردیم ، اون بالا بالاها ، اصلا به خاطر همینه که دیگه خودمون و دوروبرمون رو نمیبینیم ...سوزان پولیس شوتز -

 

 

شعله عشق

شعله عشق
امروز صبح دعا کردم: «خدایا! مرا چون سبزه ها فروتن ساز، چون گلها ساده و بی-خود، بادا همانند پروانه ای که در شعله فرو می شود در شعله عشق "تو" معبودم فرو شوم.»

               جی.پی.وسوانی

 
هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد، از پی اش بروید،
هر چند راهش سخت و ناهموار باشد.
هنگامی که با بال هایش شما را در بر می گیرد، تسلیمش شوید،
گر چه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروحتان کند.
وقتی با شما سخن می گوید باورش کنید،
گرچه ممکن است صدایش رؤیاهاتان را پراکنده سازد،همانگونه که باد شمال باغ را بی بر میکند.
زیرا عشق همانگونه که تاج بر سرتان می گذارد، به صلیبتان می کشد.
همانگونه که شما را می پروراند، شاخ و برگتان را هرس می کند.
همانگونه که از قامتتان بالا می رود و نازک ترین شاخه هاتان را که در آفتاب می لرزند نوازش می کند،
به زمین فرو می رود و ریشه هاتان را که به خاک چسبیده اند می لرزاند.
عشق، شما را همچون بافه های گندم برای خود دسته می کند.
می کوبدتان تا برهنه تان کند.
سپس غربا لتان می کند تا از کاه جداتان کند.
آسیابتان می کند تا سپید شوید.
ورزتان می دهد تا نرم شوید.
آنگاه شما را به آتش مقدس خود می سپارد تا برای ضیافت مقدس ِ خداوند، نانی مقدس شوید.
 
<جبران خلیل جبران >

مناجات پیر هرات خواجه صاحب انصاری

الهی اگر از دنیا نصیبی است به بیگانگان دادم و اگر از عقبی مرا ذخیره یی است به مومنان دادم ـ در دنیا مرا یاد تو بس و در عقبا مرا دیدار تو بس دنیا و عقبا دو متاعند بهایی و دید نقدیست عطائی ـ قومی بینم باین جهان از و مشغول قومی از هر دو جهان بوی مشغول گوش فرا داشته که تا نسیم سعادت از جانب قربت کی دمد؟ و آفتاب وصلت از برخ عنایت که تابد؟ بزبان بیخودی و به حکم آرزومندی میزارند و میگویند ـ

کریما مشتاق تو بی تو زندگانی چون گذرد؟ آرزومند بتو از دست دوستی تو یک کنار خون دارد ـ بی تو ای آرام جانم زندگانی چون کنم؟ چون نباشی در کنارم شادمانی چون کنم؟

الهی هر که تو را جوید او را بنقد رستخیزی باید یا بتیغ ناکامی او را خونریزی باید ـ

عزیز دو گیتی هر که قصد درگاه تو کند روزش چنین است/ یا بهره این درویش خود چنین است؟

الهی همگان در فـــراق میسوزند و محب در دیدار چون دوست دیده ور گشت ـ محب را با صبرو قرار چه کار؟

خداوندا تو ماراجاهـــل خـــواندی ـ از جاهـــــل    جز جفا چه آیـــــد؟
مناجات پیر هرات خواجه صاحب انصاری