از عشق دوباره از عشق بگو

غصهء فردا را نخورید چون خدا در فکر فردای شما نیز

می باشد.مشکلات هر روز برای همان روز کافی است

لازم نیست مشکلات روز بعد را نیز به آن بیفزایید.

 

هیچکس چراغ را روشن نمی کند تا پنهانش سازد بلکه آن را در جایی می آویزد که نورش بر هر که

وارد اتاق می شود، بتابد.چشم نیز چراغ وجود است! چشم پاک همچون تابش آفتاب، اعماق وجود انسان

را روشن می کند.اما چشم ناپاک و گناه آلود، جلو تابش نور را می گیرد و انسان را غرق تاریکی می سازد.

پس هوشیار باشید، مبادا بجای نور، تاریکی بر وجودتان حکمفرما باشد!

اگر باطن شما نورانی بوده و هیچ نقطه تاریکی در آن نباشد، آنگاه سراسر وجودتان درخشان خواهد بود،

گویی چراغی پر نور بر شما می تابد.

http://nasim76.persianblog.com 

ای قلب تو پر شراره از عشق بگو

 وی درد  تو بی شماره از عشق بگو

 امید رهایی ام از این دریا نیست

 ای پهنه ی بی کناره از عشق بگو

تا شب پره ها  باز ملامت نکنند 

با این شب بی ستاره از عشق بگو

 دیریست  که می رویم  و نا پیداییم

 درمانده  که چیست چاره  از عشق بگو

 تا یاد تو را به لحظه ها  نسپارند

 هر دم  همه جا هماره از عشق بگو

گاهی سخن سکوت را می فهمند

 لب دوخته  با اشاره از عشق بگو

 وقتی ز قصیده ها  غزل می سازند

 بنشین و به استعاره  از عشق بگو

تنهای من  ای با من  تنها ،  تنها

 از عشق دوباره  از عشق بگو

 

ـ  رحیم رسولی  

/

نظرات 3 + ارسال نظر
روزبه سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:19 ق.ظ http://www.proxima.blogfa.com

آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
همه ذرات جسم خاکی من
از تو ای شعر گرم در سوزند
آسمانهای صاف را مانند
که لبالب ز باده ی روزند
با هزاران جوانه میخواند
بوته نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می وزد در باغ
می رساند به او درود ترا
من ترا در تو جستجو کردم
نه در آن خوابهای رویایی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم پر شدم ز زیبایی
پر شدم از ترانه های سیاه
پر شدم از ترانه های سپید
از هزاران شراره های نیاز
از هزاران جرقه های امید
حیف از آن روزها که من با خشم
به تو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم ترا هدر کردم
غافل از آنکه تو به جایی و من
همچو آبی روان که در گذرم
گمشده در غبار شون زوال
ره تاریک مرگ می سپرم
آه ای زندگی من آینه ام
از تو چشمم پر از نگاه شود
ورنه گر مرگ بنگرد در من
روی آینه ام سیاه شود
عاشقم عاشق ستاره صبح
عاشق ابرهای سرگردان
عاشق روزهای بارانی
عاشق هر چه نام توست بر آن
می مکم با وجود تشنه خویش
خون سوزان لحظه های ترا
آنچنان از تو کام میگیرم
" فروغ "

مریم چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:46 ق.ظ http://baan3117.blogfa.com

عشق
صدای فاصله هاست
فاصله های که
غرق
ابهامند!

[ بدون نام ] شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:34 ق.ظ

پرنده ای آواز می خو اند
سنگی پرتاب شد
پرنده افتاد
دخترک در حالی که پرنده را در آغوش گرفته بود از کوه به سمت پایین میدوید
!!!!!!!!!!
آخر او تازه پرنده را آزاد کرده بود..........
----------------------------------------------------------------
شاد باشید و سلامت
وبلاگ جالبی
تبریک می گم.
مهدیس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد